اشک شفق


سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

آمد محرّم، آمد محرّم  شد فصل غصه و اندوه و ماتم  در کرب و بلا، شد قحطی آب اصغر ع از تشنگی، گردیده بی تاب از غمش خون جگر یاران و اصحاب در پیش رو دارند یک کاروان غم می شود کربلا دریایی از خون شود از خون تن اصحاب گلگون غم روی غم شود پیوسته افزون زیر بار عزا قدها شود خم بهر دفاع از اسلام و قرآن همه جان ها به کف خیل عزیزان می روند یک به یک رو سوی میدان همه با شوق و با عزمی مصمم عون و عبدالله و قاسم و جعفر مِیِ بلا نوشند از جام خنجر چون جان خود دهند در راه باور از دیده جای اشک جاری شود دم » از ظلم بی حد قوم ستمگر در خون شنا کنند عباسع و اکبرع گردد نشان تیر حلقوم اصغرع ای وای از این عزا، ای وای از این غم در زیر تلّی از نیزه شکسته زینبس بیند حسینع به خون نشسته آهی برآورد از قلب خسته ریزد از چشم او اشک دمادم بالای نیزه سرهای شهیدان شود راس حسینع قاری قرآن در پای نیزه ها نالان یتیمان هرگز ندارد این غصه مرهم در بند غم اسیر طفلان نالان پای بر خار مغیلان این سو و آن سو دوان در بیابان هر جا بساط
آخرین مطالب